پریشان کن سر زلف سیاهت شانهاش با من سیه زنجیر گیسو باز کن دیوانهاش با منکه میگوید که مِی نتوان زدن بی جام و پیمانهشراب از لعل گلگونت بده پیمانهاش با منز سوز عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانهتو مجنونم بکن از عشق خود افسانهاش با منبگفتم صید کردی مرغ دل نیکو نگهدارشسر زلفش نشانم داد و گفتا لانهاش با منز ترک مِی اگر رنجید از من پیر میخانه نمودم توبه زین پس رونق بی خانهاش بامن
چشمهایت را ببند ،در دلت با خدا سخن بگو ،به همان زبان ساده ی خودت سخن بگو ؛هرچه میخواهی بگو ، او میشنود ...شاید بخواهی تورا ببخشد ،یا آرزویی داری ،شاید دعایی برای یک عزیز و یا شکرش ،بگو میشنود . . .این لحظه ی زیبا را برای خودت تکرار کن ؛پرواز دلت را حس خواهی کرد ...
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 4 بازدید دیروز : 18 بازدید هفته : 70 بازدید ماه : 156 بازدید کل : 121983 تعداد مطالب : 81 تعداد نظرات : 28 تعداد آنلاین : 1