رویای زیبا |
|||||||||||||||||
اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشک آن شب لبخند عشق ام بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی ... من درد مشترکم مرا فریاد کن درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده من ریشه های تو را دریافته ام با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام ودستهایت با دستان من آشناست در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زنده گان ودر گورستان تاریک باتو خوانده ام زیباترین سرودها را زیرا که مرده گان این سال عاشق ترین زنده گان بوده اند دستت را به من بده دستهای تو با من آشناست ای دیر یافته باتوسخن میگویم بسان ابر که با توفان بسان علف که با صحرا بسان باران که با دریا بسان پرنده که با بهار بسان درخت که با جنگل سخن میگوید زیرا که من ریشه های تورا دریافتم زیرا که صدای من با صدای تو آشناست نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|