بانوی شهر قصه هایم
تنهای شب های پرستاره
غریبه رستگار
میزبان اشک های شبانه
با صورتی مهتابی
خفته در بستر تنهایی
آن هنگام که به کهکشان راه شیری نظاره گری
یا به مهتاب شب چارده
وکنار سفره آفتاب
در مدفن اندوه و هجران
مرا نظاره گر وبه یادت بدان
در تپه ای مشرف به شهر خاطره ها
نگران احوال تو ام ،،،،،،
نظرات شما عزیزان: