رویای زیبا
 
 
چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 18:50 ::  نويسنده : علی

خدایا.......

دستانم خالی اند ودلم غرق در آرزوها............

یا به قدرت بی کرانت دستانم را توانا گردان.............

یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن................



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 11:34 ::  نويسنده : علی

خسته شدم از اینهمه التماس هایی که بهت کردم و تو نادیده گرفتی، من هنوز هم نفهمیدم گناه من چیست جز اینکه باهات مهربان بودم و هر کاری میکردی چشمم رو میبستم چه شب هایی که نگرانت بودم و تو نمیدانستی، چه شب هایی رو طی کردم که چشمانم خیس از دوری تو بود.هییییییییی آخه یکی نیست بگه در مقابل کسی که عاشقش کردی تو مسنولی نباید همین طوری به امان خدا ولش کنی................



شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 13:4 ::  نويسنده : علی

اگر از غمهایت روزی صد بار مشتق بگیری
از اضطراب هایت ریشه nام بگیری
و از ترسهایت بی نهایت حد بگیری
آنگاه خواهی دید که مجموع غمهایت به صفر میل میکند
و lim امید در قلبت بی نهایت میشود
اگر نتوانستی بر مصائب چیره شوی ، میتوانی به تعداد دلخواه از هوپیتال استفاده کنی …
اگر از آنها حد گرفتی و حد آن مبهم شد ، با استفاده از هم ارزی می توان آنرا رفع ابهام کنی …
اگر در اندیشه ات نسبت به مسئله کاملی ، مزاحم احساس کردی ، اندیشه ات را به جز صحیح ببر تا ناخالصی های ذهنت را ببرد و ذهنی بدون تشویش به تو تحویل دهد !
اندیشه ات را میان شادی ها قرار بده تا بنا به قضیه ی فشار روح تو نیز به شادی مطلق برسد !
اگر در جزئی از زندگی ات ناپیوستگی احساس کردی می توان آنرا به ناپییوستگی رفع شدنی برطرف کنی !
برای مشاهده موفقیت هایت میتوان مجموع شادیهایت را با استفاده از انتگرال محاسبه کنی !
میتوان از شادی و امید زندگی دنباله ای بسازی که حد آن همگرا به زندگی روشنی باشد ! و اگر در این طریق به راستی ایمانت شک کردی نادرستی آن شک ها را با برهان خلف نقص کن …
عوامل منفی شخصیت را به زیر قدر مطلق ببر و بگذار تا به تو شخصیت مثبت دهد !
از روحت انتگرال بگیر و بگذار روح تو مانند مجموعه ای باشد که بالاترین کران آن خدا باشد !



چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 11:10 ::  نويسنده : علی

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟


نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟ !

ولی بسیار مشتاقم
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی کستاخ و بازیگوش



که او یک ریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان را آشفته تر سازد


بدین سان بشکند دائم


سکوت مرگبارم
را . . . .



چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:باران, :: 10:45 ::  نويسنده : علی

دلم باران میخواهد ... دلم باران میخواهد ... باور کن !
دلم دوباه خیس شدن زیر باران را می خواهد ! دلم میخواهد
دوباره چتر را به خاطر مادر یواشکی روی پله بگذارم و بروم ! و وقتی برگشتم
صدای اعتراضش را بشنوم که میگوید چرا چتر را نبردی ... !
دلم برای صدای باران تنگ شده !
دلم میخواهد باران ببارد و باز این شعر ذهنم را قلقلک دهد :
وای باران باران !
شیشه ی پنجره را باران شست ، از دل من اما ، چه کسی نقش تو را خواهد شست ...
 دلم باران میخواهد که باز دوتایی برویم زیر باران و پیاده
برگردیم ... البته بارانی که حال ما را نگیرد ... یادت می آید ... چند بار
این آسمان حال ما را گرفت ؟ چقدر بد و بیراه گفتیم به آسمان ؟ چقدر به این
ضد حال خوردنمان خندیدیم ؟
دیروز باران بارید ... اما بارانی نبود که من میخواستم  ... باران بود اما تو که نبودی ... !



دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 11:4 ::  نويسنده : علی

 

 

شب رو به انتهاست و تو در خاموشی این فاصله ها کم نوری

 

ای کاش طلوع های من بی غروب بودند شب و تنهایی ها فرا می رسند و سکوت مرگبار شب باز یاد تو را به من هدیه می دهد و من از احساس سرشار  و پر از امیدهای بی نفس و مرده

 

خاطرات دوران ناآمده و نادیده را با اشک هایم مرور می کنم 

 چه قدر دوری و چه قدر بی احساس

هر بار که شب می آید و می رود من هزار هزار بار می میرم و افسوس که هزار هزار بار عاشق تر متولد می شوم 

دستهای خالیم التماس کهنه ای را به دوش می کشند

 شب رو به انتها ست و تو در خاموشی این فاصله ها کم نوری

دریای اشک هایم را به سویت روانه می کنم تا که شاید سیل اشکها ی بی قراریم تو را از خاموشی برهاند و از خواب مرگ بیدار شوی و یکبار برای همیشه تو هم مثل من از احساس سرشار شوی

تو را می بینم

تو را می شنوم

تو را می بویم

تو را زندگی می کنم

ولی افسوس که

 بی تو آمدم

بی تو ماندم

وغمگینانه از عشق نافرجامم

                        بی تو می میرم

                                                       به فانوس شبهایم

 



یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:, :: 14:25 ::  نويسنده : علی

پشت "قلبم "شهریست
که یک " دوست" در آن جا دارد...
هرکجا هست ...
به هر فکر, به هر حال
و به هر کار ...
" عزیز است"
خدایا تو نگه دارش باش...



جمعه 10 آذر 1391برچسب:, :: 9:32 ::  نويسنده : علی

دلم یه قایق می خواد پر از ارامش

یه قایق که بره و بره و تن سردمو با خودش ببره

تا جایی که همه دنبالم بگردن و دلشون واسم تنگ شه

بگن اگه بود میزاشتیم اون گلای تو باغچرو اب بده

من حالا یه قایق پیدا کردم ولی یه مشکل داره

قایق ارامش من پارو نداره!!!!!!



چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 17:55 ::  نويسنده : علی
چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:ماکت, :: 14:22 ::  نويسنده : علی
درباره وبلاگ


به سراغ من اگر می آیید سخت و پیوسته بیایید نهراسید از اندیشه تنهایی من شیشه ای نازک نیست که ز هر لرزش اشکی ترکی بردارد صحنه خاطر تنهایی من قطعه سنگی شده از درد هزاران اندوه در هراس از پاییز
آخرین مطالب
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 61
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 166
بازدید ماه : 61
بازدید کل : 121888
تعداد مطالب : 81
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1